لبخند زن در دو موقع آسمانی و فرشته مانند است : یکی هنگامی که برای اولین بار با لبخند به معشوق می گوید دوستت دارم ودیگر هنگامی که برای اولین بار به روی نوزادش لبخند می زند .
ویکتور هوگو
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود؟
گله ها را بگذار
ناله ها را بس کن
تا بجنبیم تمام است تمام!!
مهمترین دلم میخواست های من این است که :
انسان باشم٬ انسان بمانم و انسان محشور شوم
چقدر وقت کم است تا وقت دارم باید مهر بورزم ٫
وقت کم است بایدخوب باشم
مهربان باشم
و دوست بدارم همهٔ زیبایی ها را
می گویند :
انسان های خوب به بهشت می روند٫
اما من میگویم٫
انسان خوب هر جا که باشد ٫
آنجا بهشت است !
" فروغ فرخزاد"
ما خودمان گم شده ايم
ما مثل بچه اي هستيم كه پدرش دست او را گرفته است تا به جايي ببرد و در طول مسير از بازاري عبور مي كنند.
بچه شيفته ويترين مغازه ها مي شود و دست پدر را رها مي كند و در بازار گم مي شود. وقتي هم متوجه مي شود كه ديگر پدر را نمي بيند، گمان مي كند پدرش گم شده است؛ در حالي كه در واقع خودش گم شده است.
چه بسا تلاش کننده ای که به زیان خود می کوشد
هرکس پرحرفی کند یاوه می گوید و آن کس که بیندیشد آگاهی یابد
- منبع، پورتال آسمونی
… نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
… نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
… ولی بسیار مشتاقم
… که از خاک گلویم سوتکی سازد
… گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
… تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
…. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
… تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را
دکتر شریعتی
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است
.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
دکتر شریعتی
به رسم رستگاری آمدیم و راه ما گم شد
مسیر این سفر از غفلت ناگاه ما گم شد
ز شرق روحمان نامحرمان خورشید را بردند
شب مهتابی ما رفت و قرص ماه ما گم شد
بپرسید از هواداران یوسف قصه ی ما را
که احساس برادر ناگهان در چاه ما گم شد
شگفت از این شگفت آباد ناآباد ویرانگر
که در ویرانه هایش باطن آگاه ما گم شد
هنوز آوای حوا خواب آدم را می آشوبد
بهشت ما به دست نفس دنیا خواه ما گم شد
بیابان تا بیابان زندگانی را سفر کردیم
و از آغاز حرکت راه منزل گاه ما گم شد
نه فصل بازگشتن هست و نه هنگامه ی ماندن
خداحافظ رفیقان!فرصت کوتاه ما گم شد
ناهید یوسفی
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید. -به خیال ش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد، مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرون م کرد، مگسی را کشتم
حسین پناهی